سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آزاد و رها

      تو می دانی امروز چند بار

 

       اشتباه کرده ام

 

 

می دانم  هیچ صندو قچه ای نیست که بتوانم

 

رازهایم را توی آن بگذارم و درش را قفل کنم ؛

 

چون تو همه قفل ها را باز می کنی .

 

می دانم هیچ جایی نیست که بتوانم دفتر خاطراتم

 

را آنجا پنهان کنم ؛ چون تو تک تک کلمه های دفتر

 

خاطراتم را می دانی . حتی اگر تمام پنجره ها را

 

ببندم ، حتی اگر تمام پرده هارا بکشم ، تو مرا باز

 

هم می بینی و می دانی که نشسته ام یا خوابیده

 

و می دانی کدام فکر روی کدام سلول ذهن من راه

 

می رود .تو هر شب خواب های مرا تماشا می کنی،

 

آرزوهایم رامی شمری وخیال هایم رااندازه میگیری.

 

تو می دانی امروز چند بار اشتباه کرده ام و چند بار

 

شیطان از نزدیکی های قلبم گذشته است .

 

تو می دانی فردا چه شکلی است و می دانی فردا

 

چند نفر پا به این دنیا خواهند گذاشت .

 

تو می دانی من چند شنبه خواهم مرد و می دانی

 

آن روز هوا ابری است یا آفتابی .

 

تو سرنوشت تمام برگ ها را می دانی و مسیرحرکت

 

تمام بادها را . و خبر داری که هر کدام از قاصدک ها

 

چه خبری را با خود به کجا خواهند برد .

 

تو می دانی کدام دانه برنج را کدام مورچه کی از

 

زمین بر خواهد داشت . و می دانی تک تک دانه های

 

انار در کدام لحظه پاییز خواهند رسید .

 

تو می دانی هر کدام از قطره های باران بالاخره پای

 

کدام ریشه خواهد رفت و می دانی کدام سیب سرخ

 

را من خواهم خورد و کدام دانه گندم سهم سفره

 

هفت سین ماست .

 

تو حساب اشک های مرا داری و می دانی تا حالا

 

چند تا ستاره از چشمم چکیده است . تو می دانی

 

در نوک هر پرنده چند تا آواز است و در قلب من

 

چند تا آرزو .

 

     تو می دانی ، تو بسیار می دانی ...

 

 

خدایا می خواستم برایت نامه ای بنویسم . اما

 

یادم آمد که تو نامه ام را پیش از آنکه نوشته

 

باشم ، خوانده ای ... پس منتظر می مانم تا

 

جوابم را فرشته ای برایم بیاورد .

 




رها ::: جمعه 85/6/31::: ساعت 9:54 صبح

این متن در سال گذشته ، در یکی از شبهای ارام بهاری ، در تنهایی عظیمم  زمانیکه از تمام عزیزانم در غربت دلم بوی نمناک دوریشان  را سپری می کردم، نوشتم.

 

لعنت به تمام هندوانه هایی که دوست داشتی .....

 

لعنت به تو که فقط می خندی ! خنده همیشه توی چشمهایت بود ، توی ذهن ساده

 

و کوچک من . خودت می گفتی :" حرفهایم جدی نیست ، تو هم جدی اش نگیر!"

 

و ذهن کودکانه من واژه هایت را می گذاشت به حساب سادگی ات . نمی دانستم

 

تو همیشه زیاد حرف می زنی و حرف زیادی می زنی !

 

کودکانه هایم را می نوشتم توی دفتری و اسمش را می گذاشتم "شعر"

 

لعنت به تمام شعرهایم ... حالا می خندم به تمام شعر های دنیا .

 

عصرهای کشدار و دلگیر تابستان ، هندوانه را قاچ می زدم و یاد تو می افتادم؛

 

که لابد چقدر هندوانه دوست داری ! و بعد ، با دیدن سفیدی هندوانه زانوی غم

 

بغل می گرفتم...چقدر کودکی شیرین است ! شیرینی کودکی ام را مزه مزه می کردم

 

و می گذاشتم به حساب هندوانه ؛ کاشکی اینقدر هندوانه دوست نداشتی !

 

از تمام هندوانه های دنیا بدم می آید حالا . باورت می شود ؟!

 

هندوانه بهانه بود برای دلتنگیهایم ، وگرنه من که هندوانه خوردنت را ندیده بودم.

 

بهانه بود تا غروب های کشدار تابستان را بگذرانم .

 

حالا قرار است غروب های تابستان را بنشینم جلوی کولر و به خودم فکر کنم ،

 

برای خودم شعر بخوانم و برای خودم دلتنگ شوم ؛ توی لعنتی این روزها محو

 

شده ای از کودکی هایم . کودکی هایم که اسمش را عاشقی گذاشته بودم .

 

می نشینم جلوی کولر و نسکافه ام را می خورم ، اصلا هوا می خورم...

 

اما یاد آن غروب ها و آن هندوانه ها نمی افتم . باور کن .

 




رها ::: چهارشنبه 85/6/15::: ساعت 1:24 عصر

فینیش ، فاین ، ختم ، پایان ، یعنی تموم شد

 

همیشه از خداحافظی بدم میاد ،مخصوصا توی فرودگاه

 

پایین پله برقی ، همیشه از خداحافظی یک چیزی یاد

 

میگیرم ، مخصوصا وقتی رفتنی موقع رفتن حتی بر نگرده

 

از روی شونه اش چشم بندازه توی چشمام.                

 

همیشه موقع خداحافظی کم می یارم و خودم رو گم

 

می کنم ، عین آدم دزد و دله ای که درست یه لحظه

 

پیش از اون که داره راهش رو می کشه بره ، یه چیزی

 

کش میره !                                                                 

 

همیشه توی اون لحظه حرف زدن یادم رفته ، عینهو بچه ای

 

که یک کم تک زبونی هم حرف می زنه و حالا مجبورش

 

کردن واسه یک ایل آدمیزاد انشای تابستون رو چگونه

 

گذراندید بخونه . همیشه درست همون ثانیه که رفتنی

 

دستشو دراز می کنه که برامون دست تکون بده ، همین

 

جوری سراپا ، با چشم های بهت زده خیس عینهو عقب

 

مونده ها خیره می شم به شونه طرف که چطور می چرخه

 

واسه دست تکون دادن و انگار از توی دستش یه عالمه

 

پروانه پر می کشن تو هوا ، بعد که یه نفر همیشه عصبانی

 

همیشه رو ترش هلم میده که برم دستامو عین باد بزن

 

برقی وسط زمستون یخ ، تکون بدم که یعنی خداحافظ ،

 

تازه یادم می افته که چشم های خیره و چپم رو که روی

 

شونه و دست های یارو میخکوبه ، به ضرب و زور بکنم و

 

نگاهمو عین ماهی گرسنه آب نخورده ، ول می کنم وسط

 

چشماش .                                                                   

 

همیشه اون لحظه حال تهوع دارم ، درست عین کسی که

 

می خواد یه عمر دوستی رو از طریق لبخند زدن به دنیا

 

بیاره گرفتی که همیشه اون لحظه گوشام درد می کنه

 

مثل کسی که نفس کشیدنش اشتباهی داره از سوراخ

 

گوشش اتفاق می افته ، همیشه اون لحظه فلج اطفال

 

می گیرم ، معلول ذهنی ام ، خلم ، عتیقه ام ! همیشه

 

اون لحظه مثل زن های کارتون ژاپنی که با لباس پف پفی

 

دنبال کالسکه می دون ، سکندری می خورم و چپه

 

می شوم رو بغل دستی ام . همیشه اون موقع مثل حالا

 

هستم. همینه که حالا عینهو دیوار یله شدم روی کاغذ و

 

دارم سعی می کنم با این چشمای چپم خطوط درهم

 

و بر هم کاغذ رو تشخیص بدم ، همینه که دستای کج و

 

کوله ام مثل کسی که دو شب روی دست راستش خوابیده

 

یکی در میون کج و فلج شدن . همینه که خطم سکندری

 

رفته پیشی من.                                                             

 

همینه که چرت و پرت می نویسم پیشی ناز من.          

 

همینه که نمی تونم درست حرف بزنم بی همتا ترین

 

پیشی زندگی ام. همینه که نمی تونم جلوی سیل گرومپ

 

گرومپ قطره اشکامو که کاغذ کاهی زشت فکسنی مون

 

رو عین دستمال کاغذی تپه تپه کرده ، بگیرم.                

 

 

این نوشته ها مال تو هست پیشی جونم، اینارو وقتی تو

 

سالن انتظار برای سوار شدن به هواپیما بودم نوشتم.

 

و با هر لحظه دوری معنای عشقت را درک می کردم

 

و با رسیدن به اونجا بو د که معنای کامل عشقت را عاشقانه حس کردم.

 

 

متشکرم خدا جونم.                        




رها ::: سه شنبه 85/5/24::: ساعت 6:56 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1


بازدید دیروز: 11


کل بازدید :25063
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<