سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آزاد و رها

گفت:خدایا!نماز می خوانم و روزه می گیرم.ذکر می گویم و دعا می کنم.راز می گویم و نیاز می کنم.اما این نیست انچه تو می خواهی.دلم راضی نمی شود.می دانم که چیزی بیش از اینها باید کرد.

خدا گفت:اری چیزی بیش از اینها باید کرد و انگاه اسمان را بر شانه های او گذاشت و گفت:این است انچه می خواهم.این که اسمان را بر دوش بگیری.

جوانمرد گفت:سنگین است.سنگین است.سنگین است.

شانه هایم دارد می شکند.نزدیک است که اسمانت بر زمین بیفتد!خدا گفت:یاری بخواه جهان هرگز از جوانمردان خالی نخواهد بود.

پس جوانمرد فریاد بر اورد که ای جوانمردان یاری یاری یاری ام کنید.عرش خدا بر پشت ما ایستاده است.نیرو کنید ومرد اسا باشید که این بار گران است.

و چنین شد که هرروز کسی از گوشه ای و هر روز کسی از کناری به در امد.کسی که تکه ای از اسمان خدا را بر پشت گرفت.

هزار سال گذشته است و هزاران سال دیگر نیز خواهد گذشت.اما  اسمان خدا هرگز بر زمین نخواهد افتاد.زیرا جهان هرگز از جوانمردان خالی نخواهد ماند.




رها ::: پنج شنبه 84/10/29::: ساعت 4:18 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4


بازدید دیروز: 15


کل بازدید :25853
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<