من ارتباطي نميتونستم بين آزاده و رها ايجاد كنم جز اينكه هر دو يكي شد الان به نظرم البته.
اما واقعا حس ميكنم فرقي هم نداره....مهم نيست
با همه اين اوصاف...هميشه يه جايي دوست دارم بگم محشر بود غرق نوشته شدم و هزارتا چيز قشنگ اما الان نميتونم چيزي بگم يا شاعرا خوابند يا فكر من گوشتكوب ميزنه...اما با اين همه قلب خود را پس ميگيرم كه تنها دارايي من است...او بي من و من بي او يعني هيچ درست است هيچكس همه زندگي من است اما من تا ابد زنداني زمين نيستم پس...
اينم دو خط....اول صبح...اول بودي!به هر حال ...
راستي آزاده جان منم به روزم اونورها بيا...يا حق
سبز باشي و سربلند!