آزاد و رها

جهنم تاریک بود.جهنم سیاه بود.جهنم نور نداشت.

شیطان هر صبح از جهنم بیرون می امدو مشت مشت تاریکی با خودش می اورد.

تاریکی را روی ادم ها می پاشیدوخوشحال بود.اما بیش از هر چیز خورشید ازارش می داد.

خورشید تاریکی را می شست و می بردو شیطان برای اوردن تاریکی هی راه بین جهنم و روز را می رفت و بر می گشت.و این خسته اش کرده بود.

شیطان روز را نفرین می کرد روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از ادم.

شیطان با خودش می گفت:کاش تاریکی ان قدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید را در ان پیچید یا کاش...

و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد.کاش مردم نابینا می شدند.نابینایی ابتدای گم شدن است.و گم شدن ابتدای جهنم .

اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند! این همه چشم را چطور می شود از مردم گرفت!

شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد.

جهل را با خود به جهان اورد.جهل جوهر جهنم بود.

حالا هر صبح شیطان از جهنم می اید و به جای تاریکی جهل روی سر مردم می ریزد.و جهل تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش بر نمی اید.

چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص

نمی دهیم.

چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از ادم نمی شناسیم.

وای از گرسنگی وبرهنگی و گم شدگی.

 

خدایا گرسنه ایم   دانایی را غذایمان کن.

خدایا برهنه ایم     دانایی را لباسمان کن.

خدایا گم شده ایم   دانایی را چراغمان کن.




رها ::: چهارشنبه 84/8/18::: ساعت 10:8 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 16


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :25113
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<