آزاد و رها

یک استکان نور

یک قاشق چایخوری عشق

قد کف دست اسمان را

با چند پر بال کبوتر

هم میزنم در کاسه قلبم

 

امشب برای او خورشت صبح خواهم پخت

من این غذا را می گذارم

روی اجاق داغ خورشید

اما کسی هرگز نخواهد دید

 

قل می زند قلبم

یعنی خورشت صبح اماده است

می چینم ان را توی سفره

این سفره ساده است

 

در انتظارش می نشینم

بعد از هزاران سال شاید

مهمان من امشب بیاید

 

 




رها ::: جمعه 84/8/6::: ساعت 4:26 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 15


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :25112
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<