آزاد و رها

سنگ عشق

زمین عاشق شد و اتشفشان کرد و هزار هزار سنگ اتشین به هوا رفت.

خدا یکی از ان هزار هزار سنگ اتشین را به من داد تا در سینه ام بگذارم و قلبم باشد.

حالا هروقت که روحم یخ می کند سنگ اتشینم سرد می شود و تنها سنگش باقی می ماند و

هروقت که عاشقم سنگ اتشینم گر می گیرد و تنها اتش اش می ماند.

مرا ببخش که روزی سنگم و روزی اتش.

مرا ببخش که در سینه ام سنگی اتشین است.

 

سیل عشق

عاشق شد و عشق قطره قطره پشت دلش جمع شد و یک روز رسید که قلبش ترک برداشت

و عشق از شکاف دلش بیرون ریخت.

سیلی از عشق راه افتاد و جهان را عشق برد.فردای ان روز خدا دوباره جهانی تازه خلق کرد.

مردم اما نمی دانند جهان چرا این همه تازه است.

زیرا نمی دانند که هر روز کسی عاشق می شود و هر روز جهان را عشق می برد و خدا هر روز

جهانی تازه خلق می کند !

 

رنگ عشق

در و د یوار دنیا رنگی است . رنگ عشق.خدا جهان را رنگ کرده است .رنگ عشق و این رنگ

همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نبا شی شادباش و بی پروا بگذر که خدا کسی را دوست تر دارد که

لباسش رنگی تر است !

 




رها ::: چهارشنبه 84/11/26::: ساعت 7:13 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 26


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :25123
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<